ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بر خود ببالید و از آن دسته دخترانى باشید
که پیامبر (ص) درباره ی ایشان فرمود:
چه خوب فرزندانى اند دختران محجوب!
بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید
دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی
به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد.
- خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های
بالا و والا را جست و جو کنیم.
- خود را ارزان نفروشیم، در فروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند:
قیمت=خدا!
- این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت.
- وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است.
- یادمان باشد که خدا هیچ وقت ما را از یاد نبرده است.
- کسی که با خدا حرف نمی زند، صحبت کردن نمی داند.
- آنکه خدا را باور نکرده است، خود را انکار کرده است.
- کسی که با خدا قهر است، هرگز با خودش آشنی نمی کند.
- خدا بی گناه است در پروندۀ نگاه تان تجدید نظر کنید.
- ما خلیفه ی خداییم، مثل خدا باشیم، قابل دسترس در همه جا و همه گاه.
- آنکه خدا را از زندگیش سانسور کند همیشه دچار خود سانسوری خواهد بود.
- خدا از آن کس که روزهایش بیهوده می گذرد، نمی گذرد.
- بیهوده گفته اند تنها «صداست» که می ماند، تنها «خداست» که می ماند.
- روزی که خدا همه چیز را قسمت کرد، خود را به خوبان بخشید.
- برای اثبات کوری کافیست که انسان چشم های نگران خدا را نبیند.
- شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است.
- به چشم های خود دروغ نگوییم، خدا دیدنی است.
- چشم هایی که خدا را نبینند، دو گودال مخوفند که بر صورت انسان دهن باز کرده اند
- امروز از دیروز به مرگ نزدیک تریم به خدا چطور؟
-اگر از خدا بپرسید کیستی؟ در جواب «ما» را معرفی خواهد کرد!
ما بهترین معرف خداییم، آیا اگر از ما بپرسند کیستی؟ خدا را معرفی خواهیم کرد؟
- وقتی خدا هست هیچ دلیلی برای ناامیدی نیست.
- آسمان، چشم آبی خداست، نگران همیشه ی من و تو.
- خداوند سند آسمان را به نام کسانی که در زمین خانه ندارند امضا کرده است.
- خدایا پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گرساز
تا فریب زرق و برق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند.
و نیز از مرحوم آقامیرزا محمود شنیدم که فرمود در نجف اشرف مرحوم آقا شیخ محمد حسین
قمشه اى که از فضلا و تلامیذ مرحوم سید مرتضى کشمیرى بود مشهور شده بود که
((از گور گریخته )) و سبب این شهرت چنانچه از خود آن مرحوم شنیدم این بود که ایشان
در سن هیجده سالگى در قمشه به مرض حصبه مبتلا مى شود، روز به روز مرضش سخت
تر شده اتفاقا فصل انگور بود و انگور زیادى در همان اطاقى که مریض بود مى گذارند، ایشان
بدون اطلاع کسى ، از آن انگورها مى خورد و مرضش شدیدتر شده تا مى میرد.
نظیر این داستان است آنچه در آخر کتاب دارالسلام عراقى نقل کرده از صالح متقى ملا عبدالحسین ،
مجاور کربلا و داستانى است طولانى و خلاصه اش آنکه پسر ملا عبدالحسین از بام خانه اش
مى افتد و مى میرد، پدرش پریشان و نالان بى اختیار به حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام
پناهنده مى شود و زنده شدن پسرش را مى طلبد و مى گوید تا پسرم را ندهید از حرم خارج
نمى شوم ، بالاخره همسایگان از آمدن پدر ماءیوس شده و مى گویند بیش از این نمى شود
جنازه را معطل گذاشت به ناچار جنازه پسر را به غسّالخانه مى برند، در اثناء غسل ، به
شفاعت حضرت اباعبداللّه علیه السلام روح پسر به بدنش برمى گردد لباسهایش را مى پوشد
و با پاى خود به حرم حضرت مى آید و به اتفاق پدرش به منزل برمى گردد.
کتاب داستان های شگفت مرحوم دستغیب
در مکتوب امام حسن عسکری(ع) به ابن بابویه قمی (ره) سه مرتبه
سفارش به نماز شب را می فرماید : «علیک بصلوه اللیل».
اینک برای نمونه چند
اثر از آثار دنیوی و اخروی ذکر می گردد
سحر خیزی برای حفظ و صحت و سلامتی بدن خیلی نفع دارد
چنانچه از امیرالمومنین(ع) روایت شده کسی که زیاد می خوابد
خصوصا وقت سحر، سنگین و کِسِل است.
نماز
شب نور چشم را زیاد و رزق را توسعه می دهد و موجی محبت می گردد.
در حدیث است که زنی آمد نزد حضرت صادق(ع) عرض کرد
ای پسر پیغمبر(ص) شوهرم مرا دوست نمی دارد چه کنم؟
حضرت فرمود : «علیک بصلوه اللیل» برو نماز شب بخوان.
پس از چندی خدمت حضرت رسید و تشکر کرد و گفت :
شوهرم از آن وقت هیچ کس را به اندازه من دوست نمیدارد
و گفت خدا رحمت کند زنی را که سحر برخیزد و شوهرش را بیدار کند
و همچنین مردی که برخیزد و زنش را بیدار کند و نماز شب بخوانند.
یکی از بزرگان دین که نام او را شیخ نجیب الدین می
گفتند تعریف می کرد
که : شبی از شبها خوابم نبرد و هرچه کردم استراحت کنم نتوانستم .
تصمصم گرفتم حرکت کرده و به گورستان بصره بروم و دعایی برای اموات
بخوانم، شاید قلبم آرام گیرد و بخوابم . به دنبال همان تصمیم به گورستان
رفتم ، شب از نیمه گذشته بود ، دیدم که چهار نفر جنازه ای را به دوش گرفته
و وارد قبرستان شدند . با خود گفتم که شاید آن را کشته اند که این وقت شب
برای خاک کردن آورده اند ، پیش رفته و گفتم : شما را به خدا سوگند
می دهم راستش را بگویید آیا این جنازه را شما کشته اید یا دیگری ؟ ...