ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
و نیز از مرحوم آقامیرزا محمود شنیدم که فرمود در نجف اشرف مرحوم آقا شیخ محمد حسین
قمشه اى که از فضلا و تلامیذ مرحوم سید مرتضى کشمیرى بود مشهور شده بود که
((از گور گریخته )) و سبب این شهرت چنانچه از خود آن مرحوم شنیدم این بود که ایشان
در سن هیجده سالگى در قمشه به مرض حصبه مبتلا مى شود، روز به روز مرضش سخت
تر شده اتفاقا فصل انگور بود و انگور زیادى در همان اطاقى که مریض بود مى گذارند، ایشان
بدون اطلاع کسى ، از آن انگورها مى خورد و مرضش شدیدتر شده تا مى میرد.
نظیر این داستان است آنچه در آخر کتاب دارالسلام عراقى نقل کرده از صالح متقى ملا عبدالحسین ،
مجاور کربلا و داستانى است طولانى و خلاصه اش آنکه پسر ملا عبدالحسین از بام خانه اش
مى افتد و مى میرد، پدرش پریشان و نالان بى اختیار به حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام
پناهنده مى شود و زنده شدن پسرش را مى طلبد و مى گوید تا پسرم را ندهید از حرم خارج
نمى شوم ، بالاخره همسایگان از آمدن پدر ماءیوس شده و مى گویند بیش از این نمى شود
جنازه را معطل گذاشت به ناچار جنازه پسر را به غسّالخانه مى برند، در اثناء غسل ، به
شفاعت حضرت اباعبداللّه علیه السلام روح پسر به بدنش برمى گردد لباسهایش را مى پوشد
و با پاى خود به حرم حضرت مى آید و به اتفاق پدرش به منزل برمى گردد.
کتاب داستان های شگفت مرحوم دستغیب
و نیز از مرحوم آقامیرزا محمود شنیدم که فرمود در نجف اشرف مرحوم آقا شیخ محمد حسین
قمشه اى که از فضلا و تلامیذ مرحوم سید مرتضى کشمیرى بود مشهور شده بود که
((از گور گریخته )) و سبب این شهرت چنانچه از خود آن مرحوم شنیدم این بود که ایشان
در سن هیجده سالگى در قمشه به مرض حصبه مبتلا مى شود، روز به روز مرضش سخت
تر شده اتفاقا فصل انگور بود و انگور زیادى در همان اطاقى که مریض بود مى گذارند، ایشان
بدون اطلاع کسى ، از آن انگورها مى خورد و مرضش شدیدتر شده تا مى میرد.
نظیر این داستان است آنچه در آخر کتاب دارالسلام عراقى نقل کرده از صالح متقى ملا عبدالحسین ،
مجاور کربلا و داستانى است طولانى و خلاصه اش آنکه پسر ملا عبدالحسین از بام خانه اش
مى افتد و مى میرد، پدرش پریشان و نالان بى اختیار به حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام
پناهنده مى شود و زنده شدن پسرش را مى طلبد و مى گوید تا پسرم را ندهید از حرم خارج
نمى شوم ، بالاخره همسایگان از آمدن پدر ماءیوس شده و مى گویند بیش از این نمى شود
جنازه را معطل گذاشت به ناچار جنازه پسر را به غسّالخانه مى برند، در اثناء غسل ، به
شفاعت حضرت اباعبداللّه علیه السلام روح پسر به بدنش برمى گردد لباسهایش را مى پوشد
و با پاى خود به حرم حضرت مى آید و به اتفاق پدرش به منزل برمى گردد.
کتاب داستان های شگفت مرحوم دستغیب